نگارجوننگارجون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

✿خاطرات نگــــــــاری ✿

مهاجر چیست؟؟؟

سحرگاهی زبازیگاه طفلان کودکم باچشم تربرگشت وبابغضی که بودش درگلوپرسید بگوو بابا...مهاجرچیست؟؟ دشنام است ؟ یا نام است؟ ازآن پرسش دلم لبریز یک فریادخونین شد ومرواریداشکی ازکنارچشم من بی پرده پایین شد ولی آهسته چشمم رابه پشت دست مالیدم ودرذهنم برای آنچنان پرسش جواب نغز پالیدم بدوگفتم : ببین فرزند دلبندم!! تومیدانی که میهن چیست؟   بگفت آری، توخود روزی به من گفتی که میهن خانه یی اجداد راگویند زدم بوسه به رخسارش وغمگینانه افزودم اگر دریک شب تاریک مشتی دزد و رهزن، خانه یی بابات را سوزند وهرسو آتش افروزند وتو از وحشت دزدان برون آیی وشبهارا برویی سنگفرش مردم دیگربیاسایی مهاجرمی...
29 دی 1393

کریسمس 2014

ن گاااارجوووووونم سلام قندو عسلم  سال جدیدت مباااازک عزیزم امسال سومین کریسمس زندگیته اولین سال یه ماهت بود دومین سال 1 سال و1ماهت بود نشد بریم بیرون برای جشن وترقه بازی  گفتیم میترسی کوچولویی...ولی امسال دیگه با اسرارمن رفتیم وسط شهر برای ترقه بازی حالا تو هر خیابان ومیلانی گروه گروه بچع ها داشتن مسابقه میزدن چه صفایی داشت منکه حسابی هیجان زده شده بودم یهومتوجه توشدیم ترسیده بودی درصورتی که ازقبل اشنات کرده بودم  به ترقه وسروصدابوسیله  چند کلیپ....ولی بازم ترسیده بودی بابا جونی گفتن خانومی فرار کنیم که نگار ترسیده چون الان 10 دقیقه  به12 شب مونده 12 همه شهر اتش بازی شروع میشه و ...
13 دی 1393

خاطرات 2س22 روزگیت درساعت 2:22دقیقه

گل دخترم سلااااااامممممممم  الان دقیقن 2 سال و 22 روزه شدی وساعت2 و22 دقیقه س که شروع کردم خاطراتتو برات ثبت کنم  گفتم دیگه این تاریخ تکرارنمیشه بهترین زمانه برای ثبت کردنش خووووب شروع کنم ....ازکوجا بگم ازچی شرووووع کنمممم  آهاااااااااااااا...★♥♡♥♡★ اول اینکه خیلی برف اووووومده خیلی زیاااد  وشما سال قبل کوچولو بودی  و زیاد اینچیزا رو نمیفهمیدی صبح که ازخواب پاشدیم بابایی متوجه شدن که یه عااالمه برف اومده وبردنت پشت پنجره واونارو نشونت دادن چشات گردشده بود ازتعجب  خیلی برات جالب بود گفتیییییی   این تیههههههه(چیه؟؟؟) گفتیم این برفه عزیزم  ...
7 دی 1393
1